وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

پوووووفففف !!!

باز این مهیلا سروکلش بوشهر پیدا شد ...

و باز ما رفتیم زیتون ...

و باز از خنده کبود شدیم ...


پ.ن : روزم مبارک .

         روزت مبارک .

         روز مادرت مبارک .

         روز همسرت مبارک .


پ.ن : بگم خدا چیکارت نکنه دختر ! من که دیگه روم نمیشه پامو اونجا بذارم

یکی این ! یکی اون !

من بیچاره اون وسط گیر افتادم !

یکیش اینورم یکیش اونورم !

اصلا هیچ ربطی هم به من نداره ها !!!

من این وسط حکم یه دیوار رو دارم که بین ۲تا زندونی کشیدن تا به جون هم نیفتن ! به عبارتی شدیم سپر بلا ... !!

اونم از چه نوعش !

طرف هر غلطی که دوس داره میکنه ! بعد پشت من قایم میشه و میگه با این بودم !

بعضی وقتا عذاب وجدان میگیرم ! اما بعضی وقت ها هم میگم به تو چه ؟! چرا اون کور شده خودش چشش رو باز نمیکنه تا واقعیت رو ببینه ؟!! تو سر پیازی یا ته پیاز ؟!

خلاصه این که سعی میکنم یکی طرف این بگیرم یکی طرف اون !

سعی می کنم اوضاع رو آروم کنم !

کلی خودم رو تیکه پاره میکنم تا یکیشون آروم شه ! بعد اون یکی دیگه فکر میکنه که آره این کم آورده پس خودش میتونه میدون رو به دست بگیره و دوباره روز از نو روزی از نو !!

دیگه کم کم احساس میکنم سرم داره از درد منفجر میشه ! تحمل این جو مسخره رو ندارم !

میگم : میشه لطفا بس کنید یا بذارید من برم ؟! خودتون ۲تا تا هر وقت که دوست دارین بکوبین تو سر و کله ی هم !

بعد تو دلم به خودم میگم : بابا من تازه خودم از این بدبختیا خلاص شدم بعد بیام بشینم مال یکی دیگه رو تماشا کنم ؟!!

یهو اون یکی میگه : نه نرگس خانوم ببخشید ! همش تقصیر اینه من دیگه چیزی نمیگم ! ببخشید اگه ناراحتتون کردیم .

آخ خدا را شکر ! یه ۲ ثانیه ای ساکت میشن !

صورتمو می چسبونم به شیشه ی داغ و به این فکر میکنم که آی امان ! باز تابستون بوشهر شروع شد !!

خیالم راحت میشه !

انگار جنگ تموم شد !

اما نه ...

مثل این که داشتن نفس تازه میکردن که با توپ پر تر برگردن به میدون جنگ !!!!!

شام هم که تو دلم زهر شد ! نفهمیدم چی خوردم !!!

این یکی همچین نشسته کنارم و داره با خیال راحت پیتزاشو می خوره ! اون یکی نشسته رو بروش و این یکی اصلا به رو خودش نمیاره که حتی یه تعارف کوچیک هم بهش بکنه !!

تا خرخره پر شده اما به زور تا آخرین قاش پیتزا رو تنهایی می خوره ! یه پیتزا کامل !

من که به جای این یکی خجالت کشیدم !

اون یکی میگه نرگس خانوم دیدی میگفتی از گلوش پایین نمیره ، اما حالا داره آخرین قاش پیتزاشو به راحتی می خوره ؟!

دیگه حرفم نمیاد ! سعی می کنم در مقابل حرفش عکس العملی نشون بدم ! اما جز یه لبخند محو واکنش دیگه ای از خودم نمی بینم !

یاد حرف فالگیر میفتم ! به این یکی گفت : طرف از سرت هم زیاده !! و با یاد آوریش لبخندی میزنم... که الحق راست گفت !!

به جای این یکی اشتهای من کور شد !

و این ماجرا همچنان ادامه دارد ...


پ.ن : نداریم فکر کنم !!

مقش !

- همچین این روزا رفتم تو درس و کتاب که نفسم بالا نمیاد !!! 

- جدیدا یوگی شدیم !!  خوش می گذره !! بعضی وقت ها تو ریلکسیشن خوابم میبره  

- نمی دونم اخیرا چرا تو کلاس تا اسم کنفرانس میاد چشم استادا میفته رو من  

- گشنمههههههههههههههه  

- دچار کمبود خواب شدم  

- دخترم یه وراجی شده که بعضی وقت ها مجبورم نوکش رو چسب بزنم !!!  

 

پ.ن : همینا دیگه !