۱. امتحان فیزیک :
۳شنبه امتحان فیزیک داشتیم. گویا قبل از شروع امتحان معلممون به بچه ها گفته بود که نمیتونن از ماشین حساب استفاده کنن.ولی من نشنیده بودم...خلاصه وسطای امتحان که من حسابی سرم تو امتحان بود متوجه شدم بچه ها دارن از معلممون برای استفاده از ماشین اجازه میگیرن ولی اون نمیذاره.فکر کردم بچه ها میخوان از بغل دستیشون بگیرن.به خاطره همین اونم نمیذاره. خلاصه من از ماشین حساب استفاده میکردم کسی هم بهم چیزی نگفت. تو یکی از سئوال ها به مشکل برخوردم و روی برگه ی چرک نویسم واضح و بزرگ برای مهسا (دختر خالم که هم کلاسی و هم نیمکتیم هم هست) نوشتم : برای به دست اوردن اختلاف پتانسیل دو سر خازن باید از چه فرمولی استفاده کنم؟ دورش رو هم خط پر رنگ کشیده بودم که ببینه !! خلاصه مهسا معلممون رو صدا زد که بیاد بالا سرمون و ازش سئوال بپرسه. منم اصلا حواسم به برگه چرک نویسم نبود !! معلم اومد بالا سرمون...مهسا سئوالشو پرسید.منم گفتم بپرسم شاید یه چیزی دستگیرم شد... اومدم سوال بپرسم که یهو چشم خانم معلم افتاد به ماشین حسابم !!!!!گفت تو داشتی از ماشین حساب استفاده میکردی ؟؟؟!!! منم یهو دو زاریم افتاد که نباید استفاده میکردیم. گفتم نه !!! گفت پس چرا روشنه؟! گفتم اخه خانم ماشین حساب من نوریه همیشه روشنه هیچ وقت خاموش نمیشه ... گفت پس چرا همون عددی که رو برگته رو ماشین حسابت هم هست؟ (یادم رفته بود عددشو پاک کنم) . ما رو بگو دیگه حرفمون نیومد D: . بعد معلمه گفت دیگه سعی نکن به من دروغ بگی خوب؟! منم ترجیح دادم سکوت کنم و هیچ نگفتم... بعد که رفتش تازه متوجه نوشته ی روی برگم شدم و فهمیدم که چقدر خدا رحمم کرده ...
۲.ابراهیم خلیل الله :
۴شنبه بود که رفتیم سینما.فیلم ابراهیم خلیل الله . با مدرسه... پیاده رفتیم تا سینما اخه مدرسه ی ما به سینما نزدیکه . یه نم نمی هم میومد . خیلی با هوا حال کردم...موقعی که میخواستیم از اینور خیابون بریم اونور خیابون بسته میشد . بعد هم که رسیدیم سینما تو سینما اینقدر بچه ها سرو صدا میکردن که نتونستم درست نگاه کنم . من ترجیح میدم موقعی که فیلم میبینم تو سکوت ببینم... خلاصه بهتون بگم که به نظر من یه جورایی به شخصیت بزرگ ابراهیم خلیل الله توی این فیلم توهین شده بود...شخصیت حضرت ابراهیم برای دوران جوونیش افتضاح گریم شده بود و به جای صورت پیغمبرا صورتش بیشتر به جنایت کارا میخورد.ولی گریم دوران پیریش بد نبود.برای شخصیت اسماعیل ۱۲-۱۳ ساله هم حسام نواب صفوی رو انتخاب کرده بودن ...
موقعی که حضرت ابراهیم میخواست با ساره ازدواج کنه همه شروع کردن به دست و شوت زدن.بچه ها هم به من گفتب کل بزن... ما هم به افخار بچه ها یه کلی نواختیم ...
اتفاقات دیگه ای هم افتاد که نمیگم...فقط بگم که از کارمندایه سینما دوری کنین به نفعتونه...
۳.زنگ ورزش:
۵ شنبه زنگ اخر ورزش داشتیم ولی مربیمون نیومد...خلاصه خودمون رفتیم تو حیاط و بدمینتون بازی کردیم ... چشمتون روزه بد نبینه ... توپ جدید و خوشگلی رو که شب قبلش خریده بودم فرستادم بالا پشت بوم ...
۴.قبرسون :
امروز که جمعه است با اطهر و بابام رفتیم قبرسون سر قبر بابا بزرگم (بابایه بابام) و عمه و عمویه بابام.پیش هم دفنشون کردن... نوشته های سنگ قبرشون پاک شده بود ... رفتیم از اول رنگشون کردیم... من و اطهر سنگ قبر بابا بزرگ رو رنگ کردیم ولی تموم نشد ... بابام هم سنگ قبر عمه و عموش رو رنگ کرد و تمام هم کرد !!! ولی چه رنگ کردنی...
خوب دیگه چیزی یادم نمیاد برای پر حرفی... این دفعه خیلی حرف زدم ببخشید . خوب دیگه به قول بعضی ها خوش باشین و سلامت ...
فیلم قشنگیه...چون منم میخام برم :دی
سلام
حالا نگفتی به درد می خوره بریم سینما یا نه؟!:دی
همون ترانه۲۱ .
دوستیابی.آی آر هم همین امروز فردا تبدیل به سایت دوستیابی می شه :D
دیشب کامنت دادممممممممم ...... انگار خوردتش !!
سلام نرگس جون.امیدوارم خوب باشی.راستی تو اینهمه شیطونی وما نمیدونستیم؟
اگه میشه ایمیلتو برام بزار
قربان نرگس باوفا.علی
خدا حافظ
سلام نرگس جان . خوبی عزیزم؟ باحال بود . مرسی که اومدی پیشم گلم . خوسحالم کردی دوست جون. مواظب خودت باش / داداشی همیشگی تو سهیل
سلام عزیزم
من نمی دونم چرا اینقدر کم شانسممممم :))
من کلیییییییییییی پریروز برات آف گذاشتم . کللییییییییا :)
یعنی نرسیده ؟
حسام نواب آخه چرا باید نقش اسماعیل رو بازی کنه ؟ هااااااااااا ؟ ای خداااااااااااا
هوراااااااااا با مهسا هم کلاسی ؟ سلامش برسون . بووووووس
کلیییییییییییییی بوسسسسسسسسسسس برای خودت گلم
سلام
من آپ کردم خوشحال میشم بیای و نظر بدی منتظرتم
بای تا های
سلاممممممممممممممممممممممممم
خوبی؟
من هرچی به بابام میگم بیا بریم سینما نمیاد
سلام
با وبلاگت حال کردم
اگه حال کردی لینک من و بذار
به محض اینکه گذاشتی
یه سری به وبلاگ من بزن و توی قسمت نظرات به من اطلاع بده تا لینکتو بذارم
مرسی
http://elevenint.mihanblog.com
سلام
بوشهری هستی! همشهری؟
لینکت کردم
همجای وبلاگت یه طرف این تیکه که نوشته بودی یه طرف :
موقعی که حضرت ابراهیم میخواست با ساره ازدواج کنه همه شورع کردن به دست زدن و شوت زدن . بچه ها هم به من گفتن کل بزن ... ما هم به افتخار بچه ها یه کلی نواختیم
خیلی با مزه بود
بازم بیا
سلام.
خیلی وبلاگ خوشگلی دارید
فعلا
سلام .. دلم برات خیلی تنگ شده بودد... متتظر پست بعدیتم
سلام
منو یادت هست؟؟
نمی دونم لینکمو نذاشته بودی یا پاکش کردی:ی
بهر حال دوباره آدرستو پیدا کردم
آره منم لینکت میکنم
دومم(یادت بود؟؟؟)
سلام
ممنون که به وبلاگ من سر زدی من وب شما رو لینک کردم
سلام همشهری دیگه به ماسر نمیزنی
بوشهریا که بیمعرفت نبودند
چیزی که ازت خواست هم که ندادی
ولی منتظرتم...
سلام عزیزممممممممممممم .
وای نرگسسسسسسسسس :))
امروز اینقدر دلم هواتو کرده بود :)
:))
سلام نرگس خوبی؟ امیدوارم این طور که معرفی کردم یادت بیاد کیم؟
باز باران بی ترانه گریه هایم عاشقانه می خورد بر
سقف قلبم یاد ایام تو داشتن می زند سیلی به صورت باورت شاید نباشد مرده است قلبم ز دستت فکر آنکه با تو بودم با تو بودم شاد بودم توی دشت آن نگاهت گم شدن در خاطراتت
نرگسسسسسسسسسسس دارم از بی نرگسی می میرممممممممم :))
salam,khoobi?webloget bi nazire,mehraboon manam upam, age ghabel doonesti ye sar be manam bezan,ghorbane u
ااااااا! :دی
تو که هنوز از اون موقع آپ نکردی ...
منتظریمت
من آپم
خوشحال میشم ببینمت