رفتیم اردو . بد نگذشت .
جای بدی نبود . مرکز تحقیقات طبیعی برازجان !
(راستی دارم با کیبورد جدید آپ میکنم ! اینقدر حال میده !! دیگه صدا نمی ده . تازه اسپیسش هم نشکسته . من کیبورد ندیده نیستما ! بهم نخندین !! )
خلاصه نزدیکای ساعت ۹:۳۰ بود که رسیدیم اونجا . خیلی سرد بود !!!! مخصوصا تو سایه که میرفتیم قندیل می بستیم !! روی چمناش هم تازه آب پاشی کرده بودن دیگه بدتر ! تصمیم گرفتیم یه جایی بشینیم که مخلوطی از سایه و آفتاب باشه . یه جا پیدا کردیم . تا اومدیم بشینیم یه عمویی اومده میگه خانوما لطفا اینجا نشینین !! میگیم چرا ؟! میگه آخه اینجا محیطه اداریه ! تفریگاه که نیست !!! در ضمن نزدیک پدافند نشستین !
ما که بالاخره نفهمیدیم پایگاه نظامی بود یا مرکز تحقیقاتی ؟!
تا ساعت ۴ اونجا بودیم . بعد ساعت یک اینقدر گرم شد که نگو . تازه داشتیم تو آفتاب هم جزغاله میشدیم ! از بس جامون رو عوض کردیم سر درد گرفتیم !!
بعد ناهار هم بلند شدیم رفتیم اینقدر عکس گرفتیم که دیگه دوربینامون جا نداشت !
از بس ژست های مختلف گرفتیم استخون درد گرفتیم . آخه علف ندیده بودیم !
خلاصه که دیگه رومون کم شد و ساعت ۴ برگشتیم . اینقدر پوستمون کلفت بود که رفتیم به مدیرمون گفتیم بریم شاهزاده ابراهیم هم ببینیم بعد بریم . مدیرمون اینجوری نگامون کردا : . میگه یعنی شما خسته نیستین ؟! ما : نــــــــــــــــــــــــــــــه !!!!!
اونم رفت به راننده گفت بریم شاهزاده ابراهیم که اون مخالفت کرد و گفت باید زودتر برسه بوشهر و پوزه ما کلی کش اومد !!
اینم از عکس های اردو :
۱. اینجا راه رو گم کرده بودیم . همینجوری ایتاده بودیم کنار جاده . من این منظره رو دیدم عکس گرفتم . چوپان زن !
۲.یک عدد جانور موذی برازجانی !
۴.پسر مشاورمون ! (که البته مامانش خودش به مشاوره احتاج داره !! یه پسر باهوشیه که نگو !۱۰۰ تای منو تو جیبش می ذاره !)
امروز هم اینقدر خستم بود که نرفتم مدرسه . دوستم هم اس ام اس داد و گفت که دبیر فیزیک و شیمی نیومدن و بچه ها رو تعطیل کردن که برن خونه ... منم کلی خوش خوشانم شد که این دفعه شانس با من بوده :دی
*************
پ.ن ۱ : امروز یه مهمون کوچولوی خیلی شیطون اومد خونمون . جناب فیتی خان !
پ.ن ۲ : فکر کنم آپ بعدیم رو از مدرس براتون بفرستم . بالاخره قراره از این قفس راحت بشیم و بریم یه جای بزرگ تر و راحت تر .
پ.ن ۳ : من اینجا همه ی شما رو شاهد می گیرم که بابام بهم قول داده تو اون خونه که رفتیم چون حیاتمون بزرگه پرورش بشوش (جوجه اردک به زبان محلی) و مرغ عشق راه می ندازیم ... . شما شاهدینا ! اگه به قولش عمل نکرد ...
پ.ن ۴ : فکر کنم دیگه چیزی برای گفتن ندارم !
دیروز تا ساعت ۱۲:۳۰ داشتم تلفن صحبت میکردم ! رانندم هم ساعت ۱۲:۲۰ میاد دم در بیچاره ! منتظر من . همیشه هم کلی معطل میشه تا من برم . ولی دیروز تا ساعت ۱۲:۳۰ لباس عوض نکرده بودم . آخه اصلا هیچ میلی به مدرسه رفتن نداشتم ! امتحان دین و زندگی داشتیم و من هیچی نخونده بودم ! زمین هم میخواست بپرسه دفعه قبل هم بهش گفته بودم که نخوندم و جلو اسمم علامت گذاشته بود و باید جلسه بعدش جبران میکردم ! یعنی هم درس جلسه قبلش و هم درس همون جلسه رو میخوندم و می رفتم جواب می دادم !! منم که هیچ نخونده بودم ! اصلا حس درس خوندن نبود !! خلاصه دیگه با عجله لباس پوشیدم و با مقنعه کجکی رفتم دم در دیدم ... !
هیشکی منو دوس نداره !
هیچ کس دم در نبود ! یعنی منو یادشون رفته بود ! یا شاید هم راننده ی بیچاره بسکه معطل شده فرار رو بر قرار ترجیح داده !! نیدونم !
زنگ زدم به بابام : بابا چرا هیشکی نیومده دنبال من ؟! هان ؟!
بابام : مگه میشه ؟! تو برو دم در حالا ! اونجا منتظرن !
من : ولی بابا من الان دم در هستم ! ولی هیشکی نی !!
بابام : الان زنگ میزنم پدرشو در میارم . حالا خبرت میدم . خداحافظ !
ساعت ۱۲:۴۱ . بابام زنگ زده میگه یادشون رفته بیان دنبالت . خودت باید بری . زود باش با هر وسیله ای که میدونی زودتر برو تا بیش تر دیرت نشده ! (بنده خدا کلی هم نگران و عصبانی بود ! )
همون روز بابام هم با خودش ماشین نبرده بود .
خلاصه رفتم سر خیابون یه چند دقیقه وایسادم ولی دریغ از حتی یه ماشین ! منم از خدا خواسته برگشتم خونه !!
آی کیف داد ! کلی احساس خوش شانسی میکردم . البته اولش اعصابم خرد بود و یکم هم عذاب وجدان داشتم . ولی بعدش دیدم زیاد هم بد نیستا !!
خلاصه امروز رفتیم مدرسه با کلی حس سرحالی ! بچه ها میگن چرا نیومدی ؟! منم خوشحال میگم نشد دیگه ! بعد با نیش تا بنا گوش باز میگم امتحان خوش گذشت ؟! اونا هم در حالی که نیششون از نیش من هم باز تره میگن آره خیلی ! امتحان خیلی آسون بود ! تستی ! همه هم از رو دست هم نوشتیم ! من یکمی از رو رفتم !
ولی باز هم خودمو نباختم ! گفتم زمین چی ؟! گفتن نیـــــــــــــــــــــومــــــــد !!!!!!!
منو میگین :
شانس گند ما ! هیچ وقت نمی شد این معلمه گنده اخلاق نیادا ! شانس گند من همون روزی که من نرفتم مدرسه اونم نیومد ...
خلاصه که خیلی خوش شانسیم ! و بهترین شانسم این که معلمه دینیمون گفته که هفته ی دیگه از من شفاهی می پرسه ... ماماااااااااااااااااااااننننننننننننننننننننننن ...
...
قراره بریم اردو ! شنبه ! مرکز تحقیقات برازجون !
...
قرار است نقل مکان کنیم ! مدرس !
پ.ن : بیسیم اصلاح شد ! مدرس .