باز هم این دل هوس نوشتن کرده است !
اما نوشته هایی ممنوعه !
سکوتم را در پس وراجی هایم پنهان میکنم ! این بهتر است !
هجوم افکار ! بعد از این همه مدت باز هم آن افکار آزار دهنده ؟!
نه ! دیگر نمی خواهم خود را در آن ضعف رقت انگیز فرو کنم !
در جدالم که خود را نجات دهم ...
سوال در پی سوال ! سعی میکنم با لبخند پاسخ گویم .
اما ...
زیر لب می نالم : حالم خوش نیست ...
توجه نمی کند . می اندیشد شاید یک ناز دخترانه باشد !
باید خود را به جایی برسانم ! آه ، دیوار ...
با تمام توانم سعی در چنگ زدن به آن دیوار لیز و سرد را دارم .
نگاه متعجبی !!!!
صدایی در گوشم می پیچد : نرگسسسسسسسسسسسس
و دیگر هیچ ......
چشم می گشایم !
نور سفید خیره کننده ای آزار می دهد چشمانم را !
اینجا کجاست ؟!
چند لحظه ی پیش جای دگر بودم ! اما کجا ؟! به یاد نمی آورم ...
متوجه چند جفت چشم و صداهای مبهمی می شوم .
آه ذهنم خسته تر از آن است که توان اندیشیدن داشته باشد ! طفلی ذهن من ...
نیروی عجیبی پلک هایم را به سوی پایین می کشد و من با کمال میل تسلیم می شوم .
باز هم آن بی خبری لذت بخش ...
نمی دانم چقدر گذشته است !
از تماس تن برهنه ام با جسمی سرد چشم می گشایم .
این بار کودک ذهنم به توانایی خود ایمان می آورد و شروع به تقلا می کند !
با دقت به چند جفت چشمی که مرا می نگرند خیره می شوم .
صدای فریاد هایی ...
کم کم به یاد می آورم !
آه خدای من نه !!!
شاید زمانی این اتفاق را از خدا می خواستم ! اما حالا دیگر نه !
اکنون کوچک ترین ضعفی باید از من به دور باشد !
تمام توانم را برای برخواستن متمرکز میکنم اما صدایی در سرم می گوید تلاش برای هیییچچچ !
بی نتیجه است !
بدن عریانم را رعشه ای در بر میگیرد !
از تصور حالت ضعف خود احساس تهوع میکنم ... !!
پ.ن : سخت است دویدن به سوی امید با تمام قوا ! و اصابت ضربه ای به پا و فلج شدن ...
پ.ن 2: اینم یه یادگاری از شب بیداری های من . البته هنوز به طور کامل اثرشو نشون نداده آخه تازه سر شبه
ای هیییییییی .چه روزگاری شده.
صداهایی که در اطراف ما هستند و کسی نمیشنود غیر از ما .
چشمهایی که فکر میکنی همیشه به دنبال ما هستند ولی کسی غیر از خودمون برق چشمشون رو درک نمیکنه .
قشنگ نوشتی . نرگسسسسسسسسسسسسس
چه متن عاشقانه ای :D
همه چیز بود جز عاشقونه :))
یک کلام ....
غم دنیا رو نخور
جاااااااااان؟!!!
هر چند شعارگونه ست ولی با پای فلج هم میشه رسید . البته خدا نکنه که کار به اونجا بکشیه
عجب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چیش عجیبه ؟!
اینکه ادم شب بیداری کنه/
و این چیزا بیاد تو مخش/عجیب نیست/
اینا که نوشتی مال سر شب بود من میخوام بدونم ته شب چی تو مخت زده/
اونا رو پست کن باید جالب باشه!!!!!!!
بروزم/
این حس نوشتنا همیشه نمیاد !
یهو از راه می رسه !!
سلام .
نمیدونم چی بگم پس دوباره متن رو میخونم و ارزش لذت میبرم
شاد باشی
سلام شاید دیر باشه
ولی میدونی ما چرا همیشه چیزی رو که میبینیم باورمون میشه
چرا به خود درونمون نگاه نمیکنیم چرا ش اینکه ما بر اساس اون چیزی که بهمون گفتن فکر میکنیم
اما باید دنبال اون چیزی گشت که حقیقت داره
خیلی میبینیم ادمای رو که فلج به دنیا میان
از پس اینکه هیچ چیزی بی دلیل خلق نمشه
باید پیدا کنیم حلقه گم شده رو
بروزم[لبخند]
سلام
به اینجور نوشته ها میگن شب نوشته . نوشته هایی که ذوق آدم رو نشون میده . نوشته هایی که دوسشون داری
زیبا بود
نمیدونم چی بگم
شما به ساعت 2 صبح میگین ( سر شب ) حتما ساعت 7،8 صبح
که ( شب ) شد میرید دانشگاه
سلام
وبلاگ خوشکلی دارید
بهتون تبریک میگم
من از پستت قبلیتون خوشم اومد .
تو باید پیدا میشدی میپریدی بهش و با مشت و لگد لهش میکردی
[خنده]
امیدوارم همیشه موفق باشید