من بیچاره اون وسط گیر افتادم !
یکیش اینورم یکیش اونورم !
اصلا هیچ ربطی هم به من نداره ها !!!
من این وسط حکم یه دیوار رو دارم که بین ۲تا زندونی کشیدن تا به جون هم نیفتن ! به عبارتی شدیم سپر بلا ... !!
اونم از چه نوعش !
طرف هر غلطی که دوس داره میکنه ! بعد پشت من قایم میشه و میگه با این بودم !
بعضی وقتا عذاب وجدان میگیرم ! اما بعضی وقت ها هم میگم به تو چه ؟! چرا اون کور شده خودش چشش رو باز نمیکنه تا واقعیت رو ببینه ؟!! تو سر پیازی یا ته پیاز ؟!
خلاصه این که سعی میکنم یکی طرف این بگیرم یکی طرف اون !
سعی می کنم اوضاع رو آروم کنم !
کلی خودم رو تیکه پاره میکنم تا یکیشون آروم شه ! بعد اون یکی دیگه فکر میکنه که آره این کم آورده پس خودش میتونه میدون رو به دست بگیره و دوباره روز از نو روزی از نو !!
دیگه کم کم احساس میکنم سرم داره از درد منفجر میشه ! تحمل این جو مسخره رو ندارم !
میگم : میشه لطفا بس کنید یا بذارید من برم ؟! خودتون ۲تا تا هر وقت که دوست دارین بکوبین تو سر و کله ی هم !
بعد تو دلم به خودم میگم : بابا من تازه خودم از این بدبختیا خلاص شدم بعد بیام بشینم مال یکی دیگه رو تماشا کنم ؟!!
یهو اون یکی میگه : نه نرگس خانوم ببخشید ! همش تقصیر اینه من دیگه چیزی نمیگم ! ببخشید اگه ناراحتتون کردیم .
آخ خدا را شکر ! یه ۲ ثانیه ای ساکت میشن !
صورتمو می چسبونم به شیشه ی داغ و به این فکر میکنم که آی امان ! باز تابستون بوشهر شروع شد !!
خیالم راحت میشه !
انگار جنگ تموم شد !
اما نه ...
مثل این که داشتن نفس تازه میکردن که با توپ پر تر برگردن به میدون جنگ !!!!!
شام هم که تو دلم زهر شد ! نفهمیدم چی خوردم !!!
این یکی همچین نشسته کنارم و داره با خیال راحت پیتزاشو می خوره ! اون یکی نشسته رو بروش و این یکی اصلا به رو خودش نمیاره که حتی یه تعارف کوچیک هم بهش بکنه !!
تا خرخره پر شده اما به زور تا آخرین قاش پیتزا رو تنهایی می خوره ! یه پیتزا کامل !
من که به جای این یکی خجالت کشیدم !
اون یکی میگه نرگس خانوم دیدی میگفتی از گلوش پایین نمیره ، اما حالا داره آخرین قاش پیتزاشو به راحتی می خوره ؟!
دیگه حرفم نمیاد ! سعی می کنم در مقابل حرفش عکس العملی نشون بدم ! اما جز یه لبخند محو واکنش دیگه ای از خودم نمی بینم !
یاد حرف فالگیر میفتم ! به این یکی گفت : طرف از سرت هم زیاده !! و با یاد آوریش لبخندی میزنم... که الحق راست گفت !!
به جای این یکی اشتهای من کور شد !
و این ماجرا همچنان ادامه دارد ...
پ.ن : نداریم فکر کنم !!
چه آدم مهمی شدی تو که اون دو نفر بهت اعتماد کردن :دی
این داستانه؟
اسمتون رو فراموش کردین !
خیر داستان نیست .
سلام .
من که اصل دیگه حوصله ی میانجی گری و از این کارا رو ندارم . خدا صبرتون بده
شنیدم تشریف آوردین بوشهر !
بی خبر ؟!
مگه قرار نبود ۲ سال دیگه بیاین ؟! :دی
ها؟ کامنتم نمیاد!
همین که تو این بی اینترنتی مطلبتو خوندم خودش خیلیه :دی
ولی خوب نوشتی، آفرین
مگه داستان نوشتم که میگی خوب نوشتی ؟! :-؟
خاطره بود ،
آتشبسه ؟
چیه ، کیه ، کجا
من کیم ، اینجا کجاست ؟
کلاً میانجی گری وحشتناکه
خوب شه می گن خودمون بودیم ، بد شه می گن تقصیره توه
سلام :)
من بالاخره اومدم! نمی دونم این گوگل ریدر باز کجا رفته که به من نمیگه کی آپ کرده!!!!!!
خب خوب هستین شما؟ چرا گیر کردی این وسط؟ بابا بیا بیرون! دو روز دیگه دعواشون بشه کاسه کوزه هاشونو سر تو می شکنن!
کی از سرت زیاده؟ یه دوست جدید؟ خیلیم خوبه! دو دستی نگهش دار :)
بوووووووووووووووووووس
نه اون یکی از سر این یکی زیاده :))
سلام
بیشتر شبیه یه داستان بود .
من نظرم اینه که بیا همیشه عادلانه فکر کن و با نظر و فکر خودت مقصر رو تشخیص بده و خودتو قاضی کن توی ماجرا و اگه میتونی خودتو جای هر دوتاشون بزار و نتیجه رو برای خودت حلاجی کن و تا میتونی از حاشیه ها دور باش .
هرچند خیلی وقت ها قشنگی زندگی به حاشه هایش هست
منم تو همون لحظه سعی کردم تا اونجایی که می تونم عادلانه و بی طرف قضاوت کنم و آرومشون کنم .
ولی در اصل می دونم مقصر اصلی کدوم یکیه ! و توی چنین شرایطی بی طرف بودن کمی سخت میشه .
داستان نیست اما از نظر نوشتاری خوب نوشتی
سلام عزیزم منو یادت میاد داشتم سالهای پیش رو ورق میزدم دیدم ت خیلی خوشحال دوست قدیمی
سلااااامم
منم خیلی خوشحال شدم !
روی لینکت کلیک کردم اما نوشت همچین وبلاگی وجود نداره .
لینک رو اشتباه دادی یا دیگه کلا نمینویسی ؟!
دلم برای داستانات تنگ شده !
چرا دوباره نمینویسی ؟!
سلام...
روزت مبارک.....!!!!!
سلام
مرسیییییی
سلام
روز زن رو به شما و روز مادر رو به مادر گرامی تون تبریک میگم
ممنونم
به مادر شما هم مبارک
سلام...
ببخشید نظرت رو اشتباهی پاک کردم :-(
دوست دارم بیای رو دوباره حضورت رو ثبت کنی...
ممنون
نه دیگه !
نظر من فقط یه بار نوشته میشه :دی
ای وای انگار ادرس رو اشتباهی دادم .... :یییی