دارم از خستگی می میرم...
دیشب فقط ۲ ساعت و نیم خوابیدم...امتحان خیلی آسون بود به نظر من.برای هر سوال کل صفحه رو نوشتم :دی ...آخه همه میگن خیلی ریز تصحیح می کنن.منم اینقدر نوشتم که هرقدر هم ریز تصحیح کنن نتونن توش غلط پیدا کنن.امیدوارم جواب ها رو درست نوشته باشم.کاش کتاب رو تموم کرده بودم و ۲۰ می گرفتم.۲ درس ۴ نمره ای نخونده بودم.البته بیشتر از ۱۶ میشم. فکر کنم یه ۱۷ ۱۸ بگیرم.ولی کاش ...
اگه بدونین جام تو سالن کجا افتاده ! دم در . هی ملت میرن و میان و هی هواس ما رو پرت می کنن.تازه این دره هم فکر کنم یه ۲۰ سالی باشه روغن نخورده آخه دلش بدجور قار و قور و غیژ و ویژ می کرد. اعصابمون رو به هم ریخت !
همه ی بچه ها داشتن از اضطراب می مردن ولی من طبق معمول رو دنده ی بی خیالی بودم و هی باهاشون شوخی می کردم و اونا هم اعصابشون خورد می شد از این که خندشون می گیره ! به نظرم یه نمه اضطراب خوب باشه . بعضی وقت ها به دردم می خوره و می گم کاش اضطراب داشتم تا اینقدر بی خیال نبودم !
بیشتر تجربی مدرسه های دیگه اومدن مدرسه ما. با یه وضعی اومده بودن که نگو. بعضی هاشون بچه های سیراف بودن. حالا نمی دونم این سیراف مدرسه بود یا منظورشون شهر سیراف بود !
وای دیگه سرم داره از بی خوابی می ترکه . من میرم بخوابم ... شب بخیر !
پ.ن۱:امتحان بعدی شیمی . تصمیم دارم از امروز شروع کنم. اگه خدا بخواد ! دیگه قصد ندارم کتاب تموم نکرده برم سر جلسه ! شب بخیر !
دلم گرفته...خیلی گرفته.چوب رفتار همه رو من باید بخورم.نمیتونم زیاد راحت باشم.میترسم بیان...
خیلی دلم تنگ شده...کاش بودش و مثل همیشه تو چشاش نگاه می کردم و براش درد دل می کردم و اونم فقط تو چشمام نگاه می کرد و فقط سکوت و سکوت.
دلم میخواد یه کاری بکنم.کاری که میگن فقط از بزدلا بر میاد.ولی به نظر من آدمای شجاع فقط این کارو می کنن.می ترسم.جراتش رو ندارم وگرنه انجامش میدادم!
هنوز داره اون صداهای وحشتناک تو گوشم میپیچه.خیلی وقته که این صداهارو می شنوم.ازشون خسته شدم.دلم میخواد کر بشم.کاش می شد دیگه نشنوم.
امتحان دوم هم به خوشی تموم شد...
ولی من اعصابم خیلی خورده.نه اشتباه نکنین.از امتحانم نیست.اونو خوب دادم و اگه همه ی سوال هامو درست نوشته باشم ۲۰ می گیرم...از یه چیز دیگه عصبانی هستم.
امروز سر جلسه پدرمون رو در آوردن.اول کلی مدیرمون زر زد.بعدش آقای رنجبر اومد برامون در مورد امتحان نهایی و تاثیرش تو کنکور و این که تا سال ۸۹ تاثیر امتحان نهایی ۱۰۰٪ میشه صحبت کرد.بعدش دوباره مدیرمون که خیلی از دستش عصبانی هستم رفت بالای منبر !!!! اونم شروع کرد سخنرانی کردن که دیر نرین سر جلسه و کارتتون یادتون نره و از این چرت و پرت ها که روزی ۱۰۰ دفعه می شنویم! بعدش هم رضایت دادن که امتحان شروع بشه. اونم چه امتحانی ! از بس زر زدن من وقتی چشمم افتاد به برگه همه چی یادم رفت. بعد کم کم مخم خنک شد و کار کرد !
خلاصه امتحان شروع شد.از قبل از امتحان یه مشت کادو آورده بودن که آخر سر به اونا می پردازیم!
وسط امتحان یکی از مراقبا گیر داده بود که چرا پاتونو تکون می دین؟ چرا گردنتون رو میارین بالا؟ چرا کمرتون رو صاف میکنین؟به عبارت دیگه اعتراض می کردن که چرا زنده هستین؟؟!!
بعد یهو همون مراقبه یه کاغذ برداشته اومده وسط سالن ایستاده یه مشت اسامی رو می خونه میگه قبل از این که برن یه مسائلی هست که باید بهشون بگیم.همین جوری نرن. ۲۰ بار اسامی رو خوند.من نمیدونستم اون اسم ها رو بنویسم یا نمودار جعبه ای بکشم!همه کلی گیج شده بودن.دیگه هی نچ نچ بچه ها شروع شد.اینم کوتاه اومد رفت نشست سر جاش!
دوباره تا اومدیم تمرکز بگیریم خانم مدیر باز رفتن رو منبر.همون کادو ها بود که گفتم.یکی یکی اسامی رو می خوند و می گفت به خاطر فلان دلیل بهشون جایزه می دیم.من هم که فکر می کردم یکی از این اسامی هستم حواسمو جمع کردم.ولی باز هم از قلم افتادم!
موقع امتحان های میان ترم ترم اول یه مسابقه هنر های دستی و تجسمی برگزار کردن که من رو هم به زور بردن گفتن باید تو منبت شرکت کنی.اتفاقا اون روز هم امتحان میان ترم آمار داشتیم.با کلی التماس قرار شد بعدا امتحان بگیره از من.خلاصه ما رفتیم.ولی چه رفتنی!به زور مدرسه رفتیم ولی پول تاکسیمون رو خودمون دادیم! بعد هم اونجا سر جعبه ی منبت و اولین کارمو که خیلی دوسش داشتم ازم گرفتن!آخرش هم اول شدم!
بعد چند وقت پیش سر صف صبحگاه به کسایی که رتبه اول شده بودن تو مدرسه و کسایی که تو مسابقات مقام اورده بودن و کسایی که تو نماز شرکت کردن و کسایی که روزنامه دیواری چسبوندنو خلاصه به هر کی دلشون خواست به هر بهانه ای جایزه دادن جز ما که تو استان اول شده بودیم.تازه من همون روز دستمو با چاقو منبت زدم!حتی خسارت خونم رو هم بهم ندادن.حالا نه تنها یه تشکر خشک و خالی هم نکردن تازه سر جعبه و اولین کارم رو هم از دست دادم.
به خاطر همین بود که گفتم عصبانی هستم...
بابا جایزه نخواستیم لااقل چیزامو بهم پس بدین.جایزه ی مسخرتون تو سرتون خورد.شعور قدر دانی هم که ندارین ولی چیزامو دیگه بهم پس بدین !!!!!!!!!!!!!!