وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

تاریخ !

امروز امتحان تاریخ داشتم و هیچی نخونده بودم.

۱۵ تا درس بود که ۷تاش مال ترم اول بود و ۸ تاش هم مال ترم ۲...و من فقط ۷ درس ترم اول رو وقت کردم بخونم که فقط هم ۵ نمره داشت......!!!!!!!!!!!

من بارم ها رو نداشتم.و چون درس تاریخ بود بهتر دیدم که به ترتیب بخونم تا بیشتر یاد بگیرم ولی متاسفانه وقت کم آوردم و تازه دیشب به فکر این افتادم که به مریم اس ام اس بدم ببینم بارم ها رو داره یا نه؟ و وقتی فهمیدم که من فقط در حد ۵ نمره خوندم و وقتی به ساعت نگاه کردم و متوجه شدم که ساعت ۱۲ شب هست داشتم سکته می کردم.بالاخره به هر ترتیب و بدبختی که بود سعی کردم که بخونم و لااقل خودم رو به ۱۰ برسونم که ابروم نره...

دیشب تا ساعت ۲:۳۰ درس میخوندم و فقط تونستم یه درس بخونم.بسکه زیاد بود هر درسش...تازه اون یه درس رو هم با حالت خواب آلودی خوندم و هیچی یادم نموند.دیگه نمی کشیدم .گرفتم خوابیدم و صبح ساعت ۴:۳۰ بیدار شدم و دوباره شروع کردم.خلاصه خودم رو به ۱۰ کشوندم.

اما خدا را شکر امتحان خیلی آسون بود و فکر کنم حدود ۱۵ بشم.به هر حال بهتر از ۱۰ هست.نیست؟!

خیلی زشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتـــــــــه که آدم تاریخ رو ۱۵ بگیره....

دیشب وقتی داشتم درس می خوندم فقط اعصابم خورد می شد.با این شاه هایی که داشتیم.تو قرار داد سال  ۱۹۰۷(جنگ جهانی اول) روسیه و انگلیس برای این که همدیگه رو راضی کنن و بتونن با هم متحد (متفق) بشن اومدن ایران رو بین خودشون تقسیم می کنن.آخه خیلی زور داره.با ایران مثل کلوچه رفتار کردن.اومدن از وسط نصفش کردن.نصفی برای این و نصفی برای اون تا با هم دعواشون نشه.انگار خاک ایران ارث باباشون بوده.هر وقت یاد این قرار داد و بی لیاقتی شاه ایران می افتم می خوام از عصبانیت منفجر بشم...

الان هر رفتاری که با ایران می کنن حقشه...تقصیر خود مردم بی غیرت و بی لیاقت ایرانه.به جای این که تو دهنشون بزنن زنا تو فکر این هستن که روسریشون رو در بیارن و مردا هم جدیدا به این فکر افتادن که خودشون رو شکل زنا کنن. یعنی شدن عروسک خیمه شب بازی سیاست های بیگانه...

زیاد نریم تو بحث سیاسی...خطرناکه...من هنوز جوونم.آرزو دارم :دی

امتحان بعدی آماره.خیلی اسونه ولی من معمولا از بس اسونه خرابش می کنم.جالبه نه؟ :دی

قراره از این به بعد دختر خوبی بشم و برم کتابخونه ی دانشگاه علوم پزشکی و درس بخونم...

تاثیر ۳۰ درصدی معدل کتبی نهایی تو امتحان کنکور.خدایا خودت رحم کن و کمک کن...!

عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید · آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد · وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید · در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش · امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست · برای کسی که آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست · امید، درمانی است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم!


 اسمم برای مکه هم دیگه کامل در اومد.تو مدرسه اولین اسمی که در اومد اسم من بود.تو مرحله ی شهرستان هم همینطور! تو مرحله ی استان هم همینطور !! بعدش دیگه اسامی رو اعلام کردن.ولی  یه هفته بعدش اومدن گفتن از اول قرعه کشی کردن و بعضی ها حذف شدن بعضی ها هم رفتن تو رزرویا...چون تعداد زیاد بوده...اما باز هم اولین اسمی که در اومد اسم من بود !!!!!!!

تو اموزش پرورش معروف شدم... :دی

طوطیم هم پیدا نشد.دلم دیگه خیلی خیلی براش تنگ شده.خواستم از مکه با خودم کاسکو بیارم ولی مثل اینکه به خاطر قضیه ی آنفلانزای مرغی نمی ذارن  

امروز با بابام ساعت ۷ ربع کم رفتیم اداره گذر نامه برای پاسپورتم.نمی دونین چه غلغله ای بود!!!!!!!!!جا برای نشستن نبود.یکی از کارمنداشون هم یه خانم نسبتا مسن بود که خیلی بد اخلاق بود.با همه دعوا داشت.خیلی تند برخورد می کرد و همش دستور می داد.اگه کسی نمی فهمید احتمال می داد که شاید جدیدا رهبرمون زن شده !

یه پیرزنی بنده خدا پاش خشک شد بسکه ایستاد.صندلی کلی تو سالن رو هم گذاشته بودن ولی جا نبود که بذارن روش بشینن.بنده خدا یه صندلی برداشت رفت تو اتاق اون خانومه که برای خودش یه سالنی بود خواست بشینه که زنک شروع کرد به داد و بیداد کردن که اینجا نشین .حوصله ی سر و صدا نداشتن خانم!!!

بالای سرش هم نوشته بود طرح اکــــــــــــــــــــــــــرام اربـــاب رجــــــــــــــوع !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

خلاصه ما هم که شمارمون ۲۷ بود .اون خانم هم که اگه کارشو انجام می داد کی باید به جاش بد اخلاقی می کرد؟!

منم مدرسه داشتم.بابام هم مصاحبه داشت.نمی تونستیم همینجور بشینیم.وگرنه ساعت ۴ هم نوبتمون نمی شد...دیگه یه اقای محترم نوبتش رو داد به ما.واقا دستش درد نکنه چون دیگه پام و نفسم تو اون گرما داشت برای همیشه از کار می افتاد..... 

اینم از گذر نامه.گفتن اگه امضای مدیر گذرنامه رو براشون ببرم شاید بهم لطف کنن و تا ۱۰ روز دیگه اماده باشه

پر حرفی کردم؟!

رفت!

روز جمعه...

رفت...

هنوز هم برنگشته...

دلم براش تنگ شده...خیلی!!

باورم نمی شه که رفته...هنوز حضورشو حس می کنم...یا حد اقل منتظرم که برگرده...

شاید به اخر این پست که برسین خندتون بگیره...ولی اصلا خنده دار نیست...اون دیگه شده بود مثل یکی از اعضای خونوادمون...هیچ کس فکر نمی کرد هم جنس ما نیست...همه باهاش مثل یه ادم معمولی رفتار می کردن...همه دوسش داشتن...باهاش حرف می زدن و اونم حرفاشونو می فهمید!!!

خیلی دوسش داشتیم...هممون!!! حالا هم هممون دل تنگش هستیم و از خدا می خوایم که برگرده...

هروقت یه چیزی می خورم منتظرم یه صدا حواسم رو به خودش جمع کنه و بهم بگه که اونم از اون چیز میخواد.صبح ها منتظرم با یه صدای اشنا از خواب بیدار شم ... وقتی که میرم پایین منتظرم یکی بدو بیاد طرفم...وقتی صبحونه می خورم یه صدای ظریف قشنگ بهم بگه که اونم گشنشه و منتظر بوده که برم پایین بهش غذا بدم...

حالا اصلا غذا گیرش میاد؟!

اصلا زنده است؟

چرا آنای من رفت؟ چرا طوطیه خوشگلم ولم کرد رفت؟ مگه منو دوست نداشت؟مگه نمی دونست که من دوسش دارم؟

طوطیه نازم

این اخرین عکسیه که ازش گرفتم...همون موقع که تو حیاط بود.در قفسش رو باز کرده بود اومده بود بیرون.رفته بود بالا روی میله های پارکینگ نشسته بود.باهاش هم که حرف می زدم جواب می داد.یه دو ساعتی تو حیاط بود.منتظر بودیم که خودش بره تو قفسش.من مطمئنم که خودش می رفت تو قفسش...به بابام گفتم بیا تو از تو پنجره نگاش کن.بهش گفتم اگه تو باشی وقتی می خواد بره تو قفسش فرار می کنه می ره...ولی به حرفم گوش نداد.آخرش هم همون شد که من گفته بودم...

همش تقصیر بابام بود.در قفسش رو بدون قفل ول کرده بود.قبلا هم این اتفاق افتاده بود ولی خودش برگشته بود تو قفسش.ولی این دفعه...رفت...برای همیشه...

دعا کنین برگرده...