-
اول مهر ...
سهشنبه 3 مهر 1386 00:48
باز هم اول مهر اومد و این آخرین باریه که دیگه می تونم اینطوری انتظار اول مهر رو می کشم ... آخرین باریه که پشت این نیمکت ها میشینم و از همین الان دلم براشون تنگ شده ... چقدر زود گذشت ... انگار همین دیروز بود که مامانم منو برد مدرسه برای کلاس اول ... چقدر همه ی بچه ها گریه می کردن و بی قراری می کردن . اما من اصلا احساس...
-
حج نامه . قسمت پنجم !
سهشنبه 27 شهریور 1386 15:24
خییل وقته که آپ نکردم و مخصوصا این که خیلی وقته که از حج نامه ی عزیزم عقب افتادم ...باید دیگه دست از تنبلی بردارم و شروع کنم به نوشتن . باید تمومش کنم ... تا بعدا که می خونمشون خاطراتم زنده بشه و لذت ببرم ... بریم سراغ اصل مطلب : روضه رضوان : باز هم مثل همیشه تو تلفن اتاق اعلام کردن که برای نماز صبح بیدار شین ......
-
تولدم !
چهارشنبه 21 شهریور 1386 14:38
و ... ۱۸ سال گذشت ... امروز روز تولدمه ... الان ۲ ساله که تولدمو تو این وبلاگ با شما ها جشن می گیرم ... از همتون بابت محبتتون و تبریکاتتون ممنونم ... امسال بر عکس ۲ سال گذشته که روزه تولدم برام یه مشکل پیش می اومد و غمگین بودم روزه خوبی رو داشتم و خیلی هم خوشحال هستم ... مخصوصا که مهسا هم کنارمه و با هم کلی می خندیم...
-
موبایل B موبایل !
دوشنبه 19 شهریور 1386 13:55
موبایل نازنینم هم قطع شد ! نمی دونم چرا امروز صبح به موبایل هر کی زنگ می زدم قطع بود ! یهو به سلامت تلفنمون شک کردم ! ولی تلفن ما سالمه این جیب ملت و از جمله خودمه که سوراخه ! ماه قبل هم پرداخت نکرده بودم ! دیگه این ماه که رومینگ بین الملل هم داشت واقعا حق داشتن قطعش کنن :دی خدایش بیامرزد دیگر صدای زنگ اس ام اس در...
-
عکس های مدینه !
شنبه 17 شهریور 1386 13:32
اینم عکس های مدینه که قول داده بودم ... گنبد خضرا (گنبدی که بالای آرامگاه پیغمبر سبزه ولی بقیه سفیدن !) قبرستان بقیع (عکسی بهتر از این نتونستم بگیرم . جا خیلی کم بود و وحشتناک شلوغ بود . مردم هم با تمام قوا هل میدادن . خودم هم نتونستم درست و حسابی ببینم ...) بازم گنبد خضرا (خضری) اینم عکس بازار طیبه :دی سقف متحرک مسجد...
-
حج نامه . قسمت چهارم !
دوشنبه 5 شهریور 1386 13:51
وقتی رسیدیم مدینه من خواب بودم .بچه ها که بیدارم کردن گیجه گیج بودم .با کلی زحمت خودمو از اتوبوس کشیدم پایین . تلو تلو می خوردم و به زور ساکمو می کشیدم . رفتم یه راست تو هتل .لابی هتل خیلی کوچیک بود . هم بچه های شیراز هم بوشهر اونجا بودن به خاطر همین نصفشون تو خیابون ایستادن .من سرمو گذاشته بودم رو شونه ی یکی از بچه...
-
...
سهشنبه 30 مرداد 1386 12:24
چقدر دلم برای این که بشینم و ساعت ها به کعبه نگاه کنم و اشک بریزم تنگ شده ... به طارمه حسودیم می شه ...
-
حج نامه . قسمت سوم !
دوشنبه 29 مرداد 1386 21:03
تو فرودگاه جده پیاده شدیم . اونجا برای هواپیما پله نمی ذاشتن !! یه اتاقک به در وصل می کردن که از اون که رد میشدی وارد یه راهرو می شدی و بعد هم پله به سمت پایین و بالاخره چهره ی وحشتناک عربا ! تو هواپیما کلی بهمون تذکر دادن که تو فرودگاه منظم باشین و دوتا صف یک ردیفه تشکیل بدین و اکیدا بین صفا واینسین ! شیرازی ها هم از...
-
حج نامه . قسمت دوم !
یکشنبه 28 مرداد 1386 12:04
خلاصه فردا صبحش بلند شدیم و با همون مینی بوس های فکسنی که آب کولرش می ریخت رو خودمون رفتیم شیراز . همه خیلی خوشحال بودن که بعد از سختی شب گذشته دارن میرن سوار هواپیما می شن و راهیه سرزمین وحی می شن . اما ... ! هواپیما ۵ ساعت (!!) تاخیر داشت ! بابا بخدا دیگه این همه زجر غیر قابل تحمله !پروازمون ساعت ۱۲:۳۰ بود که ما رو...
-
ضد حال (حج نامه . قسمت اول !)
یکشنبه 28 مرداد 1386 00:58
کلی نشستم با احساس نوشتم صفحم یهو بسته شد !!!!!!!! هیچ درخواست سیو کردنی هم نکرد نامرد ... این کامی ما بدجوری قات داره . حوصلم نمیشه باز بشینم کلی تایپ کنم. فعلا چندتا عکس میذارم تا بعد ... راستی چه اتفاقی برای لینکای من افتاده ؟ کسی میدونه ؟!! ما رو با مینیبوس از بوشهر تا کازرون بردن . با اجازه ی حضار ساکامون هم تا...
-
تعطیل
دوشنبه 15 مرداد 1386 20:59
تا اطلاع ثانوی این وبلاگ تعطیل می باشد ... به دلیل این که مانیتورم سوخته ... الان هم از کافی نت هستم. فقط اومدم اطلاع بدم . سعی می کنم زود درستش کنم ...
-
بازگشت
پنجشنبه 11 مرداد 1386 00:33
سلام من برگشتم... الان خیلی خستم فقط خواستم بگم که اومدم... بعدا همه چی رو مفصل براتون مینویسم ... شب بخیر...
-
خداحافظی...
دوشنبه 25 تیر 1386 13:45
ما هم رفتنی شدیم ... امروز ساعت ۴:۳۰ حرکت به سوی شیراز ... فردا صبح هم احتمالا پرواز به سوی جده ... دیگه همتون حلال کنین ... ببخشین نمیتونم بیام یکی یکی ازتون خدافظی کنم. هنوز خیلی چیزام اماده نیست ... شاید وبلاگمو دادم دست یکی که برام اپ کنه... مواظب خودتون باشین ... خداحافظ ...
-
سه
شنبه 23 تیر 1386 13:33
باید فردا زنگ بزنم به سرگروهمون ببینم حرکت کیه ... یا پس فرداست یا سه شنبه ... دیگه همتون حلالم کنین . شاید این آخرین پستم باشه تا وقتی برگردم ... گفتن موبایل دوربین دار نیارین و تا اونجایی که می تونین موبایل ساده بیارین و دوربین جدا بیارین ... من که بهم دوربین نمیدن چیکار کنم ؟ ! مامانم می گه اگه دوربین ببری ازت...
-
...
چهارشنبه 20 تیر 1386 15:36
۶ روز دیگه بیشتر نمونده ... هنوز هم زیاد باور نکردم ... اصلا آماده ی رفتن نیستم ... چیزه دیگه نمونده... به قول روحانیمون وقتی رفتین اونجا تا میاد باورتون بشه برگشتین وقتی هم برگشتین فکر می کنین همش خیال و رویا بوده ... جواب اعتراض هامون هم اومد ... فقط نیم نمره به عربیم اضافه شده ... من مطمئنم که اینا نمره های خودم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 تیر 1386 19:13
عنوانی به نظرم نیومد که بنویسم ... امروز صبح ساعت ۷ بیدار شدم ! تو این مدت اگه ساعت ۱۰ بیدار بشم شاهکار کردم و کار امروزم واقعا شاهکار بود !!! ساعت ۸:۳۰ باید تو دبستان سعادت می بودم ! ساعت ۷ موبایلم زنگ زد و من طبق معمول صداشو خفه کردم و گذاشتمش رو snooze ...چند دقیقه بعد دوباره زنگید و منه خوابالو بازم صداشو قطع کردم...
-
حوس !
پنجشنبه 7 تیر 1386 23:17
امروز بعد از مدت ها تابلو نقاشیمو آوردم و شروع کردم دستکاری کردن. خیلی دلم هوای نقاشی کرده بود . ولی حیف ! هم رنگام خشک شده بود و هم پایه نداشتم به خاطر همین سریع خسته شدم ! هر وقت هم اسم پایه یا یه بسته رنگ جدید میارم می گن تو که سالی یه بار بیشتر نمی خوای بری سراغ تابلوت خوب همین کارم نکن . ما جایه خودمون رو هم...
-
قر و قاطی !
شنبه 2 تیر 1386 13:37
اول از همه برین اینجا رو بخونین که خیلی حرف دل منه ! لباس احرامی هم خریدم ... پوشیدمش. خیلی بهم میومد ! به بابا و مامانم گفتم از این به بعد می خوام با این لباس برم تو خیابون ! بابام هم از خدا خواسته گفت برو کی می تونه جلوتو بگیره ؟ هم خوشگله هم پوشیده ! تازه یهو دیدی مد شد ! خلاصه قراره من مد لباس احرامی رو بیارم ! هر...
-
هی روزگار...
شنبه 26 خرداد 1386 22:43
صبح دوباره نشستم کلی تایپ کردم ولی بازم پرید ! بالاخره دریا هم رفتم...اونم ۲ بار ولی حوصله ی تعریف کردن جزییات رو ندارم ... چون امید ندارم که اینا هم پاک نشن ! امروز بعد از ظهر کلاس آموزشی حج داشتم ... خیلی خوب بود . روحانی ای که اومده بود برامون توضیح می داد خیلی آدم باحال و امروزی ای بود . خیلی ازش خوشم اومد.پسرا هم...
-
لعنت به این شانس !
چهارشنبه 23 خرداد 1386 10:09
نشستم یه طومار نوشتم این موس مسخره سر خود یه کلیک کرد همش پاک شد ! دیگه نمی نویسم ...
-
مصرف سیگار خطر جدی !!!
پنجشنبه 17 خرداد 1386 18:12
طرز ترک دادن شوهر سیگاری 100 درصد عملی : از زبان خانومی که شوهرشو ترک داده : من بعد از خوندن صحبت های معاون سلامت تصمیم به وادار کردن شوهرم به ترک سیگار کردم و بسرعت برگه ای برداشتم و مطالب زیر رو در اون نوشتم و به در یخچال چسبوندم. از امروز تصمیم گرفتم تو رو به ترک سیگار وادار کنم و به همین خاطر قوانین زیر از همین...
-
زیست !
چهارشنبه 16 خرداد 1386 11:35
آرزو می کنم یه نمره ی ۱۰ از دامن طبیعت بیفته تو کارنامم جای نمره ی افتضای زیست ! یه کتاب ۳۰۰ صفحه ای با کلی مطلب باید تو ۲ روز تموم می شد ... همین آرزو رو در مورد زمین هم دارم... باشد که مورد قبول حق واقع شود ...
-
غصه !
دوشنبه 14 خرداد 1386 15:01
دارم دق می کنم از غصه ... صبح که از خواب بیدار شدم بابام گفت طوطیه داره میمیره. گفت با سرنگ بهش ماست و سیر داده ولی بالا اورده . بعد کم کم حالش بهتر شد . بهش گیلاس دادیم خورد . اما بعد از ۵ دقیقه گردنش رو یه تکون داد همش رو بالا اورد ... بابام هم گفت فایده نداره . این تو گلوش زخم شده (آخه فروشندهه لوله مینداخت تو گلوش...
-
...
یکشنبه 13 خرداد 1386 22:38
هر کاری کردم بتونم درست و حسابی اپدیت کنم نشد. اصلا حوصله ندارم . اعصابم خیلی خورده ... طوطی خریدم.ولی چه خریدنی.هنوز جوجه است.هرکاریش می کنم غذا نمی خوره . می ترسم بمیره . باید با سرنگ بهش غذا بدم ولی دلم نمی اد نوکش رو به زور باز کنم و غذا بریزم تو حلقش. دعا کنین غذا بخوره و زنده بمونه . دارم می فهمم که مامان بابام...
-
زبان !
دوشنبه 7 خرداد 1386 16:56
خیلی غمگینم ! خیلی خوشحالم ! تو امتحان تو یکی از سوال ها که کلمات به هم ریخته بود و باید مرتب می کردیم من کلمه ی tired رو tried دیدم...خیلی غصه دارم.به خاطر همین کل جمله رو اشتباه نوشتم. یکی از معلم زبان ها سر جلسه بود. من به مراقب کناریم گفتم می شه ازشون سوال کنین که این سوال مشکل داره یا نه؟ بعد رفت به معلمه گفت....
-
ادبیات . کنسرت !
شنبه 5 خرداد 1386 23:29
از کجا شروع کنم؟ اول از امتحان ادبیاتم بگم یا کنسرت استــــــاد کیــــوان سـاکــــت ؟! اول از کنسرت می گم چون قبل از امتحانم بود و روی امتحانم تاثیر گذاشت ! من روز جمعه مثلا ساعت ۷ موبایلمو گذاشتم رو زنگ که بیدار شم درس بخونم ! موبایل بیچاره هم زنگ زد ولی من خفش کردم و گرفتم خوابیدم ! تا بیدار شدم شد ساعت ۸:۳۰ و تا...
-
شیمی !
پنجشنبه 3 خرداد 1386 16:56
و اینم از امتحان شیمی... بارم ها رو اشتباه بهم داده بودن ! گفته بودن فصل ۱: ۲۵/۶ فصل دو:۵/۶ فصل سه هم گفته بودن ۲۵/۷ ولی اشتباه بود منم به ترتیب زیادی نمره خونده بودم ولی از فصل سه که مثلا بیشترین بارم رو داشت فقط حدود ۳ نمره اومده بود ... امتحان نسبتا آسون بود.ولی بعضی سوالاش خیلی سخت بود... تازه معلم ما هم خیلی چیزا...
-
دین و زندگی !
سهشنبه 1 خرداد 1386 09:36
دارم از خستگی می میرم... دیشب فقط ۲ ساعت و نیم خوابیدم...امتحان خیلی آسون بود به نظر من.برای هر سوال کل صفحه رو نوشتم :دی ...آخه همه میگن خیلی ریز تصحیح می کنن.منم اینقدر نوشتم که هرقدر هم ریز تصحیح کنن نتونن توش غلط پیدا کنن.امیدوارم جواب ها رو درست نوشته باشم.کاش کتاب رو تموم کرده بودم و ۲۰ می گرفتم.۲ درس ۴ نمره ای...
-
...
یکشنبه 30 اردیبهشت 1386 21:43
دلم گرفته...خیلی گرفته.چوب رفتار همه رو من باید بخورم.نمیتونم زیاد راحت باشم.میترسم بیان... خیلی دلم تنگ شده...کاش بودش و مثل همیشه تو چشاش نگاه می کردم و براش درد دل می کردم و اونم فقط تو چشمام نگاه می کرد و فقط سکوت و سکوت. دلم میخواد یه کاری بکنم.کاری که میگن فقط از بزدلا بر میاد.ولی به نظر من آدمای شجاع فقط این...
-
آمار!
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1386 10:41
امتحان دوم هم به خوشی تموم شد... ولی من اعصابم خیلی خورده.نه اشتباه نکنین.از امتحانم نیست.اونو خوب دادم و اگه همه ی سوال هامو درست نوشته باشم ۲۰ می گیرم...از یه چیز دیگه عصبانی هستم. امروز سر جلسه پدرمون رو در آوردن.اول کلی مدیرمون زر زد.بعدش آقای رنجبر اومد برامون در مورد امتحان نهایی و تاثیرش تو کنکور و این که تا...