وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

...

دوباره از اون دفعه هاییه که میخوام درهم بنویسم و نمی دونم عنوانمو چی بذارم.

خیلی حوصلم سر رفته.حوصله ی هیچی رو ندارم.اونقدر دلم پر و سنگین هست که دیگه فرصت  فکر کردن به چیزای دیگرو ندارم.دلم میخواد حرف بزنم.ولی نمیدونم چی میخوام بگم.دوست دارم داد بزنم.ولی نمیدونم سر کی؟

باید یه جوری خودمو خالی میکردم.و با دیوونه بازی این کارو کردم.مامانم بیچاره فکر می کرد من چقدر شادم.و چقدر اون از شادیه من شاد بود.نمی دونه چه غمی تو دل دخترشه!چه نقابی بهتر از دیوونگی برای پنهان شدن؟بگذریم...

راستی کلاس منبت میرم.گفته بودم؟نه؟خب حالا گفتم! بهانه ی خوبیه برایه فکر نکردن به خیلی چیزا.ولی چیکار کنم؟هیچ جوری نمی تونم از ذهنم دورشون کنم.منتظرم.حالا میتونم تمام اونایی  که در انتظارنو درک کنم.میدونم چی میکشن.امیدوارم تو هیچ وقت انتظار نکشی...

پ.ن:

تولد مولای متقیان امام علی(ع) را به همه ی شما و روز مرد رو به همه ی اقایون مخصوصا بابای خوبم تبریک میگم.اینو باید اول از همه میگفتم.ولی یادم رفت...

خوش باشید...

سینما بهمن

سینما بهمن بوشهر هم افتتاح شد.در حد سینماهای پایتخت!با سه تا سالن(یکی مخصوص بچه ها-یکی برای نمایش فیلم های سینمای ایران و یکی هم برای پخش فیلم های خارجی با زیر نویس فارسی برای اموزش هنرمندان).

جاتون خالی من چهارشنبه بود که رفتم افتتاحیه.اولش خیلی بهم خوش گذشت.افتتاحیه ی باحالی بود .کسل کننده نبود.نزدیک بود بازم بیشتر بهم خوش بگذره که یه پیشنهاد تمام شبمو خراب کرد.اخر سر هم فیلم چند میگیری گریه کنی رو گذاشتن.ولی من زیاد حوصله ی نگاه کردن نداشتم.ولی تا اونجایی که دیدم فیلم به نسبت قشنگی بود.تا حدودی هم خنده دار.

دیروز هم جاتون خالی با بچه ها رفتیم بیرون.اول رفتیم سینما فیلم سوغات فرنگ.قشنگ بود.ببینیدش ضرر نمیکنین.تا حدودی هم خنده داره.بعدش هم رفتیم شهر بازی.من با چندتا لز بچه ها سوار کشتی رافائل شدیم.من الکی جیغ میکشیدم.با یک ادمای بی حالی هم سوار شده بودیم.همشون یه مشت بچه کوچولوی بی بخار بودن به خاطر همین فقط صدای جیغ من شنیده میشد.خلاصه بعدش رفتیم کنار دریا یه خورده نشستیم.بعد از اون هم برای شام رفتیم منمنه.وااااااااااااااااااای اگه بدونین لا مذهب چه قدر چیزاشو گرون کرده بود.ولی انصافا کیفیتش خیلی خوبه.قیمت ۹۰٪ غذاهاش دو برابر شده بود.بعدش هم اومدیم خونه.

قصه ی ما به سر رسید کلاغه هم بسکه قصه ی ما دراز بود به خونش رسید...

تا بعد...

۴شنبه سوری!

از کجا شروع کنم؟

گفتنی ها زیاده ولی نمیدونم از کجاش بگم.از ۴شنبه سوری شروع میکنم.میدونم بابا خیلی از ۴ شنبه سوری گذشته تا ۴ شنبه سوری بعدی هم کلی مونده.نخیر خل هم نشدم...بابا فیلم ۴ شنبه سوری رو میگم.شما رفتین ببینینش؟من رفتم.کلی تعریفشو شنیده بودم ولی به نظر من که اصلا تعریف نداشت.کیفیت فیلم افتضاح بود.مدام قطع و وصل می شد.از فیلم برداری های تیره هم خوشم نمیاد.صحنه ی اینم که تا دلت بخواد تاریک و غم گرفته بود.داستان فیلم بد نبود.ولی خیلی تکراری شده بود.دیگه این داستان رو همه از حفظن.

بگذریم...کلاس زبانم هم شروع شد.سر کلاس زبان خوش میگذره ولی نمیدونم چرا بعضی وقتا خیلی احساس خستگی میکنم.همیشه عاشق زبان بودم و هستم.نه تنها زبان انگلیسی.کلا زبان رو خیلی دوست دارم تو یادگیریش هم تا حدودی استعداد دارم.من معتقدم علاقه که باشه بیشتر وقت ها استعداد هم میاد یا بر عکس.

هنوز کلاس نقاشی ثبت نام نکردم.دوست دارم کلاس تیر اندازی هم برم.مثل پسربچه ها عاشق اصلحه هستم...خیلی کیف میداد اگه میشد همیشه یه اصلحه همرام باشه.مطمئنم اگه برم کلاس تیر اندازی تیر انداز خوبی میشم.کی میدونه؟شاید رفتم.